نکته : این مطلب را برای روزنامه بهار نوشتم که متاسفانه بنا به روش معمول خاله زنک بازی در مطبوعات داخل و خارج و عدم استقلال شخصیتی - فکری آنان - منتشر نشد. بهر حال در این بازار مکاره سیاست و رسانه در ایران  -ظاهرا  تحریم و بایکوت شده ام آنهم بنا به اتهام های بی سبب و علت و خنده داری که ریشه اش در همان شایعات ساخته و پرداخته و جعلی تروریست های مسعود بارزانی و رسانه های حزبی اش پس از انتشار کتاب پس از ۶۰ سال- جلال طالبانی و نیز هوچی های ناراضی از کتاب در دامگه حادثه - گفتگو با پرویز خان ثابتی بود.... مرا ناجوانمردانه متهم کردند و مدعیان آزادیخواهی و حقوق بشر به حقوق انسانی ام تجاوز کردند و شخصیتم را ترور فرمودند اما اهمیتی ندارد 

 ----------------------------------------------------------------------------------------

یادمان محصلان رمیده از سفسطه بازان سیاست

عرفان قانعی فرد : اوان ۱۳۳۰، پس از زوال صدارت رضاشاه پهلوی و پیدایش سپهر بازتر سیاسی، دانشجویان و محصلان دانشگاه تهران بیش از پیش به  سخت کوشی در سیاست و خط مشی نو پرداختند گرچه هنوز سفسطه بازانی عیار مانند کمونیست های حزب توده یا مصدق السلطنه به چشمش بندی و فریب ایشان سرگرم بودند.

مشهور است که در 14آذر 1330 هم شعبان جعفری و همراهانش به دفاتر روزنامه هاي چپ و توده اي مخالف دولت مصدق السلطنه شبیخون زده بودند و همه چیز را به غارت بردند و روزنامه چی ها را کتک زدند و روزنامه شان را به آتش کشیدند، ﻓﺮﻣﺎن، داد، ﺁﺗﺶ، ﺳﻴﺎﺳﯽ، ﻃﻠﻮع، چلنگر و.... فدای نقدی ساده از مصدق السلطنه - رئیس دولت بد پیمان عهد شکن - شد که در کوی و برزن می نواختند همره و دوستدار آزادی روزنامه و مطبعه است ! و چه دروغ بامزه اما تلخی بود.

باز هم شنیده ایم که چند نماینده مجلس دوران هم لب به شکوه از مصدق السلطنه گشودند اما یقه آنان را اجامر و اوباش ها چسبیدند و بی آّبرویشان کردند .

در 17 آذر1330 و در صحن علنی مجلس، آشتياني زاده با طوماري بلند ، پشت تريبون رفت و گفت: « لكه بدنامي را به دامن حاکم دولت نشسته و دست اين مرد به خون بيگناهان آغشته است» (اشاره اش به 23 تير و قربانی شدن 17 نفر بود و نخست وزیر، سر لشگر بقايي را متهم کرد و سرلشگر زاهدي را از كار بر كنار كرد تا خود را بفریبد! ) و بعد گلویش را صاف کرد و گفت : تا به رضا شاه در مجلس سنگ و آجر نزدند، دستور حمله نداد اما ياللعجب كه این حقه باز دوران - یعنی مصدق السلطنه چنين مي كند، شعارش تنها ناسزا - ترساندن-خفه كردن نه مردم بلکه جوانان این آب و خاک شده. این آقا، طاقت حریف ناموافق ندارد!، اگر به دور از دسیسه و فتنه می گوید كه طرفدار مردم است پس چه غم و هراسی از نقد دارد؟ ، می زند و می کشد و غارت می کند اما طنز داستان اینست که گریه می کند و چاقو كشان رجاله و اجامر را مردمان شرافتمند و نجیب می داند  و کار دگران را اتراق خیابان می داند» پس از سخنان او گفتند كه مجلس، مانند شاه سلطان حسين نشسته و دولت هركاري مي كند اما مجلس هيچ نمي گويد. .. البته کسی حریف آن دغلباز سرگران و مردم سوار نشد و حتی بزرگش نیز خواندند...

 دو سالی از این ماجراها گذشت و در این زمانه توده ای ها، از نفوذ بسیاری در میان دانشجویان بیزار و رمنده از خودکامگی  دردآگین دوران، رخنه کرده بودند تا جوانان تازه نفس را به هواداری و هواخواهی این حزب ذره صفت فرا خوانند. در هنگام مصدق السلطنه، اساس و پایه این حزب در میان محصلان دانشگاه به چالش فراخوانده شد. پس از واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که بعدها به عزاداری ۲۸ مرداد تبدیل شد و دور باطل دعوای طرفداران شاه و مصدق، سازمانهای سیاسی زیر چتر جبهه ملی، برای دوران کوتاهی در یک پیوستگی نزار، با نام نهضت مقاومت ملی به ابرام و ایستادگی پرداختند و در میانه شهر به گونه ای پراکنده‌ در خزان آن سال در دانشگاه تهران و بازار، به عرض اندام پرداختند تا از بازپرسی و دادرسی مصدق السلطنه، منصرف شوند... تنها هنر مصدق السلطنه در همان هوچی گری و فرصت طلبی بود.

چند هفته پس از آن، مژده دادند که انس و پیوند ایران و بریتانیا از سر گرفته می شود و نیکسون نایب رئیس جمهوری آمریکا برای ملاقات شاه ایران خواهد آمد که این بازدید، سرآغاز اغوای محصلان جوان شد که از همراهی دوری کنند و به جلوه گری واخواهی بپردازند. سلسله جنبان غائله هم نهضت مقاومت ملی بود تا در کلاس درس از« دیهیم تاج دار زمانه » بد گویند و بشارت آزادی و تمنای یک مشت زندگی رها را بدهند. اما بلوا، همه دانشگاه تهران را فرا گرفت.

این حاکم مشهور به خودکامه هم  قلع و قمع جوانان مام میهن دستور داد. البته در طی تاریخ معاصر ایران، در هر زمانه و دورانی، آئین شمشیر داران قدرت محور، هماره همگون و همسنگ بوده و سربازان گوش به فرمان آن استیلا جوی اندیشناک  به کلاس و دانشگاه و جوان و محصل شبیخون بزنند، تا هلاک کنند و همگان نمک شناس آن  کبریا دار باشند که چشمانش را گریان کرده بود و هواخواهان کم همتش را به  خموشی و بردباری دعوت می کرد. اما آن جوانان آرمانگرا و بی فریادرس که کلاس درسشان عرصه رزم شان بود، به شوق بامداد آزادی  گریستند و رفیقانشان، ده ها و صدها یا روانه زندان یا تن رنجور و زخمی شدند. خون سه محصل جوان هم در برابر چشم مدعیان حفظ امنیت « دیهیم تاج دار زمانه » به زمین ریخته شد. آخرالامر سهوش خواندند و وسیله ساز هم سکوت پیشه کرد ...

گفتند که جوان محصل به دنبال تلاش سیاسی نباشد که به سرکوب دوباره نظام‌مند گرفتار می شود و بعد روز محصلش خواندند. و دوران ها گذشت و این غنچه وعده داده سفسطه بازان سیاست ایران زمین ، شکوفا نشد اما هر سال یاد ان جوانمرگ ها تکرار شد... و چه بسیار جوانانی معتقد به خط استقلال و آزادی هم که به یاد آنان با داغ و درفش و زندان روبرو شدند و شاید دوباره و چندباره در تاریخ معاصر ما تکرار شد.

به قول رفیقی شیرین بیان " می دانستند که برخلاف تصور فرصت طلبان، تاریخ مجموعه جعبه میوه فروشی نیست- تا به میل خود میوه دستچین شود. هرچه به سود اغراض بود را برجسته و هرچه به زیان اطماع بود ، دروغش بنامند"... نه ، جان برادر! چنین نبوده و چنین نیز نخواهد شد... گرچه تاریخ را نمی توان از نو ساخت، اما می توان از آن آموخت. افسوس که زمانه و تاریخ جاده ای یک طرفه‌اند که هیچگاه به عقب برنمی‌گردند اما سیاست قابل تکرار است. تکرار سیاست همانی است که می‌گویند "تاریخ تکرار می‌شود".