مصاحبه پرویز ثابتی و واکنش چپها و جبههملیایها
کامبیز باسطوت
شرکت کنندگان در برنامه افق جناب سیامک دهقانپور عبارت بودند از دو تاریخ ورز فرهنگستانی دکتر عرفان قانعی و دکتر نادر انتصار و جناب پرویز ثابتی مقام بلند پایه سازمان امنیت کشور” ساواک” در رژیم شاه، و مهدی فتاح پور از کادرهای رهبری چریک های فدائی خلق اکثریت. گفتگو اول با سه میهمان در باره کتابی که دکتر قانعی نوشته بود بنام در دامگه حادثه آغاز شد. کتاب پژوهشی که دکتر قانعی نوشته بخشی از آن بنابر گفتگوئی بود که او با جناب پرویز ثابتی داشته و دکتر نادر انتصابی چون مقدمهای بر این کتاب نوشته بود در این برنامه شرکت کرده بود. این اولین مصاحبهای بود که جناب پرویز ثابتی بعد از انقلاب در آن شرکت میکرد و چون ایشان مقام بالائی در ساواک داشت از ارزش تاریخی زیادی برخوردار بود بدلایل زیادی از جمله چون هر سه رئیس پیشین ساواک اعدام شده بودند و دیگر ماموران ارشد ساواک هنوز شهامت آفتابی شدن را ندارند. داستانوارهای (نرتیو) که از انقلاب 57 توسط این اشخاص، دو تاریخ ورز متعهد به منابع دست اول تاریخی با محک آنها با منابع دیگر تاریخی و یک مقام بالا و موثر ساواک با یک مصاحبه کننده بی طرف میگفتند طبیعی بود که با داستاوارهای که کمونیستها و چپها، مصدقیها، و حزباللهیها از انقلاب 57 میگویند در تناقص باشد. تاریخ ورزان گوینده این داستانواره انقلاب 57 دور از تعلقهای سیاسی تنها در تلاش روشن کردن واقعیتهای تاریخ معاصر ایران بودند و دو شرکت کننده دیگر یکی جناب پرویز ثابتی بود که برای بقای رژیم پهلوی میجنگید و دیگری مهدی فتاحپور برای براندازی رژیم پهلوی مبارزه کرده بود. این گروه برای بیندهای که گرفتار پیشداوری سیاسی نبود و شیفته پی بردن به واقعیت و اطلاعات جدید بود مجموعهای کنجکاو کننده بودند.
برخورد مصدقیها، کمونیستها و چپها با این برنامه نشانههای شدید کینهجوئیهای انقلاب 57 را داشت. آنها از گستاخی جناب پرویز ثابتی و شهامت او که هنوز از کردار خود دفاع میکرد عصبانی شده بودند و به پرخاش، توهین و محکوم کردن او اقدام کردند. اولین دلیلی که برای اینگونه برخورد به ذهن میرسد این است که این دو گروه تحمل این را ندارند که داستانواره انقلاب 57 از اختیار آنها خارج شود که تا حدود زیادی حقانیت سیاسی جبههملیهای مصدقی و کمونیستها را بیاعتبار میکند. بیشتر این حملهها به پرویز ثابتی بود و بطور غیر مستقیم شامل اجرا کننده برنامه افق و دو تاریخورز نیز میشد. در بیشتر این مقالهها و برنامه تلویزیونی آنچه مورد تاکید بود شکنجه کردن زندانیان سیاسی در رژیم دیکتاتوری شاه بود. به گفته پرویز ثابتی بین سالهای 1349 تا 55، 312 نفر اعدام و یا در مبارزه مسلحانه کشته شده بودند و همینطور در سال 55 مجموع زندانیان سیاسی 3700 نفر بود که بخودی خود آمار بد، زشت و بیاعتبار کنندهای برای یک رژیم و نشانه عدم قانونیت آن است.
لیکن اگر تصویر بزرگ سیاسی را در نظر بگیریم و دچار توهم سیاسی نباشیم خواهیم دید که این زندانیان قانونی و یا غیر قانونی بیشتر کمونیستها و حزباللهیها بودند. دو گروهی که با مردم ایران مشکلات زیادی داشتند و دارند. تجربه 32 سال گذشته بما نشان داده که مبارزان اسلام سیاسی که حاکمان 32 سال گذشته هستند برای صدها برابر کردن اعدامها، پایمال کردن حقوق بانوان، برقراری تبعیض دینی، گرفتن آزادیهای اجتماعی و اقتصادی مردم، بر پا کردن قوه قضائی بدوی اسلامی یا عهد عتیق مبارزه میکردند. از طرف دیگر گروه دیگر زندانیان سیاسی که کمونیستها بودند اگر بقدرت سیاسی دست میافتند و اگر سابقه کمونیستها را در کشورهای دیگر در نظر بگیریم قتل عام گستردهای از ارتش و کادرهای رژیم شاه میکردند، خیلی بیشتر از آنچه حزباللهیها مرتکب شدند. همینطور اگر حزباللهیها اموال بخش معینی از صنعتگران و مردم عادی را مصادره و آنها را از هستی ساقط کردند، کمونیستها اموال تمام مردم ایران را مصادره و تمام مردم ایران را از هستی ساقط میکردند و همانطور که در روسیه و چین رفقا سیستم تولید و توزیع را ویران کردند و باعث مرگ میلیونها نفر شدند چنین اتفاقی در ایران هم میافتاد. همچنین در حکومت کمونیستها مردم از آزادی مذهبی محروم میشدند و بانوان حقوق برابر خود را با مردها از دست میدادند و دچار ظاهر مردانهای میشدند که قابل مقایسه با بانوان در حکومتاسلامی است که شباهت به اشباه دارند.
با در نظر گرفتن نتایج پیروزی زندانیان سیاسی با اتحادی در انقلاب 57 و شکست رژیم پهلوی یک ایرانی که آلودگی فکری کینهجویانه و یا ایدیولوژیک نداشته باشد مشاهده خواهد کرد که در میان سیاست پیشههای ایران چارهای نداشت مگر پرهیز از بدتر و بدترین و رضایت دادن به بد! اگر ما در نظر بگیریم که نتایج انقلاب 57 یک حکومت قرون وسطائی است که تاکنون 32 سال تمام عمر کرده است و تمام حقوق مردم ایران را زیر پا گذاشته است و لحظهای از شکنجه و تحقیر و تحمیق مردم ایران کوتاهی نکرده است، و صدها هزار نفر از مردم ایران را در جنگ با عراق به کشتن داده و معلول کرده است، میلیونها نفر از مردم ایران را از کشور فراری داده است و باعث شده است که میلیونها نفر از مردم برای فرار از ایران حسرت بخورند و تلاش کنند و همچنین مردم ایران نگران آینده سیاه خود توام با جنگ باشند. کار عاقلانه این است که برگردیم به پیش از انقلاب 57 و بپذیریم که داشتن زندانیان سیاسی و شکنجه آنها هر چقدر شرم آور و ننگین بهای اندکی بود که ما باید میپرداختیم برای اجتناب از ستم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که مردم ایران در اثر پیروزی انقلابیون حزباللهی، کمونیستها و جبهه ملی مصدقی به آن دچار شدند و هنوز برای ستمی که بر مردم ایران میرود پایانی دیده نمیشود.
منتقدین کمونیست چپ و مصدقی ساکن خارج از پرویز ثابتی از ایدهالی حرف میزنند که در تمام زندگی سیاسی خود برای آن مبارزه نکردهاند و دلیل آشکار آن نتیجه فعالیتهای سیاسی آنها در انقلاب 57 است. بیش از ده سال طول کشید تا تمام این نیروها امید خود را از حکومت جمهوریاسلامی تا حدودی از دست بدهند و همه آنها هنوز بهرترتیبی میشود چه در ایران و چه در خارج به نوعی آشکار و یا پنهان به گوشهای از حکومت اسلام سیاسی امید بستهاند. کمونیستها در سراسر قرن بیستم در هر کجای دنیا که حکومت را در دست گرفتند مرتکب بزرگترین جنایتها شدند و در حال حاضر تنها کوبا و کره شمالی از آنها باقی ماندهاند. و هرکس که تاریخ کمونیسم را بخوبی مطالعه کرده باشد مشاهده خواهد کرد امنترین کشورها برای کمونیستها، بیشتر از دست رفقای خودشان، همان کشورهای دمکراسی هستند که معمولا سرمایهداری انزجار آور آنهاست. انسانیت و حقوق انسانی که کمونیستها از آن حرف میزنند چیزی بیشتر از وعدهای نیست که لنین، استالین، مائو و خمینی میدادند و سرابی است که نابالغان سنی و ذهنی آنرا باور میکنند. کینهجویان رژیم مشروطیت استبدادی یا غیر استبدادی با کوبیدن به زندانی سیاسی و شکنجهگر از مردم میخواهند مسئولیت رژیم پهلویها را برای زشتیهائیکه کردهاند فراموش نکنند و امروز برخورد خلخالیگرانه خود را با یکی از جانبدربردگان آن به نمایش میگذارند. ما چه خوشمان بیاید چه خوشمان نیاید چارهای نداریم که تا با این واقعیت روبرو شویم که رژیم پهلوی سدی بود در برابر حزب الله و از مردم ایران و جوهر مترقی انقلاب مشروطیت با دیکتاتوری و یا با دمکراسی دفاع میکرد و شاید وقت آن رسیده باشد که مسئولیت شکستن این سد را در برابر حزب الله معترف شویم و شرم حاکم کردن رژیم اسلامی را برای 32 سال گذشته احساس کنیم.
این برنامه دیداری از گذشته از دیدگاه دو دشمن بود که یکی شکست خورده بود و دیگری پیروز شده بود. پیروزمندی که شکست خورده بدست دوستانی بود که خود برای پیروزیش انتخاب کرده بود. رفقا و مصدقیها به ثابتی ایراد میگیرند که او هنوز میگوید که میتوانست با دستگیری تعداد معینی انقلاب را با شکست روبرو کند. از این ادعای ثابتی مصدقیها و رفقا بشدت خشمگین میشوند و آنرا نشانه رذالتی با دوام در او میبینند. اما یک ناظر بیطرف نمیتواند از خود این سوال را نکند که اگر ثابتی پیروزمیشد چه کسی برنده میشد. آیا در چنین حالتی جان تعداد بیشماری از رفقای کمونیست نجات پیدا نمیکرد؟ آیا رفقای کمونیست هنوز در کنترل سیاسی دانشگاهها نبودند همانطور که در تمام دوران پهلویها بودند؟ آیا رفقا با قربانی نشاندادن خود محبوبیت دلسوزانه مردم را بسوی خود جلب نمیکردند؟ برای رفقا و مصدقیها زندانی بودن خامنهای و رفسنجانی و دیگر حزباللهیها چه ضرری داشت؟ پیروزی ثابتی براستی پیروزی چه کسی بود. شکست ثابتی چه سرنوشت درخشانی برای مصدقی ها ببار آورد که اینگونه سخنان ثابتی اعصابشان را مرتعش کرده است که مقایسه غیر منطقی و شرمآور رژیم شاه را با رژیم هیتلر میکنند. واکنش کمونیستها و مصدقیها به گفتار ثابتی اینطور القا میکند که آنها با آغوش باز بسوی تمام مصیبتهائی که سرنگونی رژیم شاه برایشان بار آورده رفتهاند و میروند. چه فرقی میکند بین آینده ناشناس و گذشته شناخته شده آیا ممکن است ما بتوانیم در حال حاضر که آینده دهه پنجاه بوده است باهمان استدلالها به گذشته نگاه کنیم؟ آیا ما خطاها و سرنوشت شوم سیاسی امروز خود را با استدلالهای گذشتهای که آینده اعتبارش را ویران کرده است توجیه میکنیم؟
رفقا در تلاش به محاکمه کشیدن ثابتی هستند و زندانیان سابق بر علیه او ادعانامه تهیه کردهاند. چگونه است که بخشی از رفقا در سازمان چریکهای فدائی خلق اکثریت و اعضای حزب توده که متهم هستند در دستگیری رفقای یاغی خود بر علیه خمینی و حزب توده دست داشتهاند و در کمیت وسیعی و بسیار گستردهتر از دوران رژیم شاه اعدام و زندانی شدند از امنیت قضائی کاملی برخوردار هستند؟ چگونه است که چنین پیگیری قضائی در مورد جنایتکاران حزباللهی که در خارج هستند براه نمیافتد که مسئولیت جنائیشان هنوز شامل مرور زمان هم نشده است؟ چه گوهر درخشانی در انقلاب 57 هست که طرفداران آن اینچنین با بازدارندگان آن انقلاب کینهجوئی میکنند؟ چرا رفقا و مصدقیها علاقمندند در دوران سیاسی پیش از انقلاب 57 جولان بدهند و کردار جنون واره سیاسی خود را در اتحاد با حزب الله خارج از اراده خود نشاندهند؟ چگونه است که این مبارزان جان بر کف رژیم شاه در گذشته و با کینهای جاودانه از آن در سینه هر روز از نوعی سازش، کنار آمدن و همکاری با حکومت اسلامی حرف میزنند و براندازی حکومت جمهوریاسلامی برایشان تابوئی است که آنرا بزبان نمیآورند؟ خشونتگرایان برای سرنگونی رژیم شاه تبدیل به خشونتگریزان در مبارزه با رژیم حزبالله شدهاند. رفقا ترجیح میدهند در شکوه مبارزات ضد شاه زندگی کنند و آنرا ادامه دهند تا به سرافکندگی همزیستی مسالمتآمیز خود با رژیم اسلامی بپردازند.
آیا نسل سیاسی 57 فاقد توانائی قضاوت تاریخی منصفانه در باره کردار خود در انقلاب 57 است؟ آیا شکنجه شدن و در زندان شاه بودن بهتر بود یا ایران را تسلیم حزب الله کردن و دست از میهن بکلی شستن و خارج نشین شدن؟ آیا هنوز میتوان به سرنگون کردن رژیم شاه و روی کار آوردن رژیم اسلام سیاسی افتخار کرد؟ این سئوالها در صورتی قابل پاسخگوئی است که ما مسئولیت کردار سیاسی خود را بپذیریم و به کوچه پس کوچههای بهانههای سیاسی روی نیاوریم و از هر فرصتی که بدست میآوریم از آن برای تبرۀ مسئولیت گرفتار کردن مردم ایران به چنگال جنایتکارانه رژیم اسلامی سیاسی استفاده نکنیم. رفقا و مصدقیها هرچه میخواهند به داستانواره سیاسی تاریخی خود بچسبند اما آنچه مسلم است داستانواره تاریخ ایران را تاریخ ورزانی خواهند نوشت که آسوده از تعصبات سیاسی یک سو نگرانه هستند و اینطور که دیده میشود قضاوتی تحقیرآمیز و سخت بیرحمانه برای آنها خواهد بود